داستان «شاه مرادی»
برای همسر و دو دختر و پسری که هر چه منتظر ماندند دیگر خبری از پدر نشد.
به گزارش پایگاه خبری مشق صلح، عادت داشتند به نبود پدر، عادت داشتند نیمه های شب که از خواب برمی خیزند جای خالی پدر را ببینند، در سرما، گرما، روز تعطیل، عید، اما این نبودن چند ساعت بعد با آمدن پدر، با آمدن بزرگِ خانه، بودن می شد. دوباره مهر باز می گشت، دوباره لبخند می آمد.
اما از فردا زندگی برای خانواده قصه ما کمی متفاوت تر از همیشه خواهد بود. پدر می رود اما آمدنی نخواهد بود. مثل همیشه برای چند ساعت؟ نه، این بار ساعت های نبودِ پدر زیادتر از همیشه است، برای ابد، و جای خالی که پر نمی شود.
به نظرم زندگی همین رفت و آمدها است، همین رفتن ها و نیامدن ها! پدرانی که برای تامین آینده فرزندانشان، با امید و انگیزه، صبح زود، قبل از طلوع آفتاب، در سرمای استخوان سوز، در گرمای سوزان، در باران، توی دود از خانه بیرون می روند اما بازگشتشان به همین سادگی ها هم نیست.
مثل داستانِ «شاه مرادی» ما که مثل همیشه صبح زود رفت تا با جاروی خود، وقتی که من و تو در خوابی عمیق فرو رفته ایم، کوچه ها را از آلودگی پاک کند، شهر را برای طلوعِ دوباره خورشید آماده کند و همان صبح زود با قصور راننده عبوری، امیدش برای بازگشت، برای دوباره در آغوش گرفتن دو دختر و پسرش، برای دستپختِ همسرش ناامید شود، و از فردا خانواده شاه مرادی باید زندگی بدون پدر را تمرین کنند.
برای شادی روح همکار خوبمان اکبر شاه مرادی (پاکبان منطقه ۲ شهرداری کرج) که صبح امروز (دوشنبه ۲۵ مردادماه) دنیای فانی را به سمت دنیای باقی ترک کرد، صلواتی هدیه کنید.
روح همه پدران و مادرانی که برای سرپا نگه داشتن خیمه زندگی دست از تلاش برنداشتند اما امروز پیش ما نیستند هم، در آرامش.